داستانک بم

مريم سليماني
msolymany@noavar.com





1-=وقتی در را با آن عصبانیت به هم کوبیدی و رفتی تازه فهمیدم چه حرف بدی زدم.

2-=مامان چرا شما دیگه به بابا سلام نمی کنی؟

3-=پای دختر که توی چاله افتاد نمی خواستم بشکنمش اما آنقدر نازک بود که چاره ای نداشتم.مجبور شدم.زبون ندارم بگم ببخشید!

4-=اینبار دیگه صدام کنی نمیام.ولم کن.می خوام برم به درد خودم بمیرم.از دست تو خسته شدم.اصلا بیا یه قراری بذاریم.با هم کاری نداشته باشیم.من دیگه نمی خوام پسرم بهم بگه بابا چرا همش چرت می زنی؟

5-=توی سفره یه بشقاب کوچولو برنج بود.شیش تا دست کوچولو توی سفره دراز می شد.هردست کمی برنج لای نون می ذاشت و...
-مامان تو چرا نمی خوری؟
-من سیرم!
-زود بخورالآن تموم میشه ها فقط امروز برنج داریم.

6=از توی اتاق عمل که بیرون اومدی انگار دنیا رو دوباره بهم دادن.تو بیهوش بودی دولا شدم می خواستم ببوسمت اما روم نشد.درگوشت گفتم:دیگه هیچوقت تنهات نمی ذارم.تا به این روز بیفتی!

7=بابا!
اگه اینبار از حبس بیام بیرون بخداوندی خدا قسم دیگه قول میدم قول شرف میدم همون پسری بشم که شما می خواین.
-آقای وکیل بنویس از ارث محروم.

8=دلت برای من نمی سوزه که از صبح تا شب توی این آژانس لعنتی باید کلاج ترمز کنم؟
-تقصیر من چیه مدرسه گفته.
-مدرسه غلط کرده من که سر گنج ننشستم بابا!
-مامان بیست هزارتومن حرف بدی یه؟

9=زن از پله ها بالا رفت.نمی خواست به پشت سرش نگاه کند.می خواست به اولین پنجره باز که رسید کار را تمام کند.
-مامان کجا داریم می ریم؟

10=بوی لیمو سرمای زمستانی
دختر آرام در بغل مادر آرمیده بود.زمین لرزید.خانه ویران شد.باز هم دختر در بغل مادر آرمیده بود.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31218< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي